Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش خبرنگار گروه دانشگاه ایسکانیوز، بعد از مدت‌ها آرزوی بارش رحمت الهی، بلاخره در روز چهارم دی ماه، اولین برف سال بارید و زمین را با تور حریر سفید رنگی زینت داد.
وقتی از پنجره اتاقم به بیرون نگاه کردم سراسر سفیدی مطلق بود که با صدای چکیدن نم نم قطرات باران از شیروانی خانه باغ قدیمی روبه روی پنجره اتاقم ، ترکیب شده بود و زیبایی و لطافت چندین برابری را به چشم بیننده عرضه می‌داشت.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!


شوق خاصی داشتم که دلیل این همه شوق و ذوق این بود که ترکیب برف و سرما برایم یادآور خاطرات شیرین کودکی ام بود.
با حس خاصی، بعد از مدت ها به سراغ پوتین های زمستانی ام رفتنم.یکی از آنها که رنگ قهوه ای روشنی داشت را انتخاب کردم و به سمت دانشگاه به راه افتادم.
در مسیر دانشگاه مات و مبهوت زیبایی شاخه های یخ زده که مانند الماسی می درخشیدند بودم که ناگهان صدایی مرا از تفکر به این همه زیبایی بیرون آورد؛ صدای زنگ تلفن همراهم بود .
به صفحه گوشی نگاه کردم، اسم یکی از دوستانم روی صفحه ظاهر شده بود. (زینب)
زینب دختر پر شور و بانشاطی بود که همیشه نقل بازیگوشی ها و شیطنت هایش نُقل زبان ها بود.
من و زینب در دفتر خبرگزاری دانشگاه با هم فعالیت های فرهنگی و پژوهشی انجام می‌دادیم.
با دیدن اسمش بر روی صفحه موبایلم ،زیر لب بِسم الله آرامی گفتم و تلفن را جواب دادم.
زینب: سلام خوبی، صبح برفیت بخیر خانم
من: سلام ممنونم، چی شده این وقت صبح زنگ زدی؟
       اتفاقی افتاده؟
زینب: امروز دانشگاه خیلی کار داریم کجایی پس؟
من: چه کار داریم؟ چی شده مگه؟
زینب: عجیبه خبر نداری مگه میشه خانم خبرنگار از
        این خبر به این مهمی اطلاع نداشته باشه؟
من :بگو دیگه جون به لب شدم.چی شده؟
زینب : امروز دانشگاه دوتا مهمون ویژه داریم.
          دوتا شهید گمنام. امروز زودتر بیا دفتر

با شنیدن این جمله زینب یک دفعه تمام بدنم خشک شد.نمیدونم چرا حسی بین خوشحالی و ناراحتی داشتم.
به زینب گفتم: باشه، ممنونم که بهم خبر دادی. نزدیک دانشگاهم، الان میام دفتر.
بعد از خداحافظی با زینب به فکر فرو رفتم . نمیدونم چرا تمام حس و حالی که برای هوای برفی صبح همان روز داشتم تغییر کرد و تبدیل به حسی بین غم و بغض شد.نمیدانم شاید یاد تعریف های خاطرات پدرم از زمان جنگ افتاده بودم و داستان های شیرین پدر از سختی های جنگ برایم تداعی شده بود.
به اطرافم نگاه کردم و تمام افکار پراکنده ام را از ذهنم بیرون فرستادم.
دیگر برف های سفید با بلورهای الماسی شکل، برایم درخشان نبود و انگار غبار خاکستری رنگی روی تمام برف های سفید را پوشانده بود.
بعد از مدتی به دفتر خبرگزاری دانشگاه رسیدم.همه همکارانم مشغول تقسیم وظایف برای استقبال دو شهید عزیزمان بودند.
چند نفر مشغول تنظیم دوربین عکاسی خود بودند، عده ای دیگر مسئول هماهنگی مسجد دانشگاه و دو نفر از خبرنگارها هم مشغول تنطیم گزارش بودند.
بعد از گذشت چند دقیقه که تقریباً مقداری اوضاع را درک کرده بودم، مشغول هماهنگی کارها با بسیج دانشگاه شدم.
به ما اطلاع داده بودند که دو شهید عزیزمان برای ساعت یازده به دانشگاه ما می‌رسند.
به خاطر شوقی که برای استقبال این دو عزیز داشتیم،همگی با در دست داشتن دوربین عکاسی و دسته گل و قرآن ، جلوی درب مسجد ایستاده بودیم و برای آمدن میهمانان لحظه شماره می کردیم.ساعت تقریبا یازده شد و هیچ خبری از تیم همراه دو شهید بزرگوارمان نشد.

سرمای هوا تمام بدنم رو به لرزه انداخته بود از نوک انگشتان دستم تا نوک بینیم، یخ زده بود. انگار هر لحظه‌ که می‌گذشت سرمای هوا بیشتر و بیشتر می‌شد.
با نگاه به دانه های سفید برف ،سرمای هوا سوزاننده تر و غیرقابل تحمل تر میشد.
ساعت دوازده و نیم بود و سرمای هوا به گونه ای امانم را بریده بود که انگار نه انگار سر ظهر است.
تصمیم گرفتم برای نوشتن گزارشات به خانه برگردم.
از همکارانم خداحافظی کردم و به سمت درب خروجی دانشگاه به راه افتادم. با سرعت یک آژانس به مقصد خانه گرفتم و منتظر رسیدن ماشین ماندم.
بعد از دو دقیقه ماشین خاکستری رنگی رسید.
سوار ماشین شدم و به آرامی سلام دادم.
جواب سلامی آرام تر و مهربان تر دریافت کردم.راننده پیرمردی نورانی با صدایی آرام و مهربان بود.
حدود پنج دقیقه گذشته بود که به سه راهی مسیر دانشگاه رسیدیم. یکدفعه چشمم به سه تا ماشین تویتا به رنگ های سبز و سفید و سفید گِلی ، به همراه یک آمبولانس بدون پلاک افتاد و توجه من و راننده رو به خودش جلب کرد.

بعد از اینکه با دقت بیشتری نگاه کردم،  سه رنگ زیبای سبز و سفید و قرمز با مهر تایید الله در مرکز آن،  توجه من را به خودش جلب کرد.
دو شهید عزیزمان را دیدم. حس آن لحظه‌ ام قابل توصیف نبود.
فوراً با عکاس خبرگزاری تماس گرفتم و خبر نزدیک بودن این دو مهمان عزیز را دادم.
بعد از اطلاع رسانی من به عکاس و تشکر و خداحافظی؛ به فکر برگشت افتادم که صدای لرزان پیرمرد توجه من رو به خودش جلب کرد.
گفت : ببخشید دخترم ،این ماشین هایی که از کنار ما عبور کردن چه کسانی بودن؟
گفتم: اینها گروه همراه دو شهید گمنام تازه تفحص شده هستند که دانشگاه ما افتخار میزبانی این دو شهید بزرگوار را پیدا کرده است.
بعد از اینکه حرف هایم تمام شد ،سکوت مطلقی اتفاق افتاد. صدای بغض پیرمرد رو شنیدم و بی وقفه سعی داشت بغض گلویش را قورت دهد. نگران شدم
گفتم: حاج آقا مشکلی پیش اومده؟ حالت خوبه؟
گفت : هیچی نیست دخترم، من به حال خودم گریه ام گرفته چون من شرمنده این شهدا هستم.
تند تند بغضش رو قورت میداد و با دستمال سفید رنگ توی دستش اشکاشو پاک می‌کرد.
تعجب کردم از این حرف پیر مرد
گفتم: حاج آقا چرا میگی شرمنده این شهدا هستم؟
جواب داد من هفت سال در جنگ تحمیلی حضور داشتم و از پاسدارهای اون دوره بودم. همه‌ی دوستان و همرزم هایم شهید شدند ولی من لیاقت شهادت رو نداشتم وگرنه الان پیش رفیقام بودم و اینقدر دلتنگ نبودم.

یک لحظه تمام وجودم یخ زد، انگار سطل پر از آب یخی را روی سرم ریخته بودند.
نمی‌دانم چرا با شنیدن صدای غم آلود و با نگاه به چهره نورانی اون پیرمرد منم بغضم گرفته بود.
با صدای لرزان گفت : دخترم الان سی ساله با دیدن این شهدا یاد دوستام میفتم.
بعد دست برد به جیب لباسش و یک کارت کوچک قدیمی بیرون آورد.
گفت این کارت جانبازی تنها نشان و تداعی گر خاطرات آن زمانم است.
بعد از شنیدن کلمه جانبازی، چشمانم گرد شد و پرسیدم حاج آقا مگه شما جانباز هم شدید؟
با صدایی آرام و پر از صبر گفت بله دخترم ،افتخار جانبازی برای دفاع از کشورم رو دارم اما حیف که شهید نشدم.
پیر مرد با خنده کوتاهی ادامه داد: دو تا ترکش توی سرم و یه دونه هم توی بازوم از سوغاتی های جنگه که همراه خودم آوردم.
بعد از حرف حاج آقا اشکم آرام آرام سرازیر شد.از یک طرف ناراحت بودم که چرا برنگشتم برای استقبال از آن دو شهید و از طرف دیگر خوشحال بودم که حرف های یک جانباز قهرمان را می‌شنوم.
بعد از پاک کردن اشک هایم که تمام هم نمیشد پیر مرد گفت: دخترم برام دعا کن که به آرزوم برسم.فقط هم یه آرزو دارم.
گفتم: آرزوتون چیه حاج آقا؟
با همان صدای ملایم و پر از غرور گفت:(شهادت)

بعد از شنیدن این حرف ها بیشتر از گذشته به ایرانی بودنم افتخار کردم و یقین پیدا کردم که ایران با فداکاری های این بزرگ مردان ، همیشه آزاد و آرام خواهد ماند.

خبرنگار: مبینا رستگاری

کد خبر: 1166348 برچسب‌ها شهید گمنام

منبع: ایسکانیوز

کلیدواژه: شهید گمنام نگاه کردم سرمای هوا دو شهید حاج آقا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.iscanews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسکانیوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۷۸۲۱۴۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

میزبانی دانشگاه قم از یک لاله‌ گمنام دفاع مقدس

پیکر پاک یک شهید گمنام از جوانان رشید ایران زمین در دوران پرافتخار دوران دفاع مقدس امروز در دانشگاه قم بر روی دستان دانشجویان نسل جدید انقلاب تشییع شد.

دانشجویان دانشگاه قم بعد از اقامه نماز ظهر و عصر به مراسم بدرقه‌ی پیکر یک لاله‌ی گمنام آمدند و با ادای احترام به مقام این شهید والامقام، علت حضورشان را قدردانی از شهیدان و خانواده‌های صبورشان بیان کردند.

این شهید گمنام که در عملیات کربلای پنج به فیض شهادت نائل آمد؛ یکی از دو شهیدی است که عصر جمعه در قم تشییع و در مسجد مقدس جمکران به خاک سپرده خواهند شد.

در پایان مراسم هم دانشجویان اساتید و طلاب با تجمع در ورودی دانشگاه از جنبش ضد صهیونیستی دانشجویان دانشگاه‌های آمریکا حمایت کردند.

باشگاه خبرنگاران جوان قم قم

دیگر خبرها

  • میزبانی دانشگاه قم از یک لاله‌ گمنام دفاع مقدس
  • تعامل دانشگاه آزاد اسلامی و بنیاد شهید ایلام بی‌نظیر است
  • برگزاری رویداد صدرا با حضور ۲۵ شرکت صنعتی در دانشگاه آزاد همدان
  • تثبیت صدرنشینی تیم کاراته مردان دانشگاه آزاد اسلامی در سوپرلیگ
  • روایتی از شهادت مرتضی مطهری، معلمی برای انقلاب اسلامی ایران
  • حضور مردم در امر اقتصاد راهگشا است + فیلم
  • زنان عالِم جایگاه ویژه‌ای در خودسازی و جامعه‌پردازی دارند
  • ایجاد دانشکده‌ ویژه مادران در واحدهای دانشگاه‌ آزاد
  • ایجاد دانشکده‌های ویژه مادران در همه واحدهای دانشگاه‌ آزاد
  • برگزاری رویداد صدرا با حضور ۲۵ شرکت در دانشگاه آزاد همدان